Wednesday, June 12, 2002

مستانه
ـــــــــــــــــــــ
اي عاشقان من چون شما هم جان و هم جانانه ام
مي گريم و مي سوزم و ، هم شمع ، هم پروانه ام

از جـــام ناب عاشــقي ، تـر كـرده ام اكنون لـبــي
مستـي چـه باشد مـن دگر در ذات خود مستانه ام

با عـشـق تا هـمـدم شدم فـرزانه ام ، فـرزانه ام
بر عـقـل مي خنـدم كنون ، ديـوانه ام ، ديـوانه ام

من بي نياز از ساقـي ام ، من مسـت تر از باده ام
خاك ره عشقـم كه خـود خشـت و گل ميـخانه ام

بر لاله هاي باغ عشق ، پـر مي كشم چون شـاپـرك
عشـق سـليـمانـم به دل ، بـر سـر گذارم شانه ام

امـروز مـن را بنـگـريـد ، اي زاهــدان حـبـس تـن
بگـذشتـم از ديـوار دل ، ويـران كـنـم ويـرانـه ام

سـوزي به جانم مي زنـد اين آتـش عشـق از درون
كز شـعـله اش خواهم دگر سـوزد همه كاشانه ام

من در حقيقـت گم شـدم تا يافتـم حـق را به دل
حـق و حقيقت خود منم ، در عشـق گر افسانه ام

August 1997 Los Angeles